۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

نوع دوستی یا کبوتر دوستی !

براستی که چه دنیایی شده . بس عجیب و غریب .
چند روز پیش در جریان مسابقه فوتبال بین استقلال و تراکتورسازی، یکی از تماشاگران استقلالی که زورش به بازیکنان ، مربیان فعلی و سابق ، مدیرعامل و ... تیم محبوبش نمیرسید، کله یک کبوتر بخت برگشته رنگ شده را کند. در همین راستا از آن روز انواع و اقسام پیغام و پیشنهاد در راستای نکوهش این حرکت و دلداری جامعه کبوتران مقیم مرکز در رسانه های دیداری و نوشتاری بچشم میخورد . خلاصه که صاحب منصب و بزرگان، در جنب و جوشند به منظور پیدا کردن راه حل برای حل چالشهای میان انسان و کبوتر پس از این ماجرا .
امروز هم درصفحه سوم روزنامه خبر ورزشی، از قول عضو جدید و منتصب فرهنگسرای هنر جناب آقای جهانگیر خان الماسی اینطور نقل شده است :" با دیدن صحنه کشته شدن یک کبوتر خیلی متاثر شدم و از ته دل افسوس خوردم برای آنهایی که نام انسان را بر خود یدک میکشند ". و در ادامه پیشنهادی از ایشان .
قبول، کار آن تماشاگر یا بقولی تماشاگرنما بد و بسیار ناپسندیده.
اما یکی نیست به این هنرمند عزیز و حساس که یواش یواش داره از پله های ترقی سیاسی هم بالا میره ،بگه عزیز جان قربان آن روح حساس و حس حیوان دوستیت بشم . کاش یکم هم نوع دوستی !!
آخه آقای بازیگر چرا آنروزها که جوانان این مرز و بوم به ناحق در همین خیابانهای شهرمان به خاک و خون کشیده شدند و تصاویرش سوهان روح یک ملت شد ، جنابعالی در راستای حمایت از همنوع پیغامی نداده و از ته دل افسوس نخوردید . چرا آنروز دم از نام انسان و انسانیت نزدید . آیا از آن نهی و از این نفعی ؟!
براستی که بس دنیای عجیبی است .

۷ نظر:

Unknown گفت...

درين دامگاه عجيب و غريب
که هر صيد را بود دامي نصيب
همايون به چنگ همايان فتاد
وزان دولت و رفعتش شد زياد

ari irani گفت...

اینها جیره خوار این نظام کثیفند!!!چه انتظاری آخه ازشون داری استوایی جان
جز این کاری نمی توانند بکنند چون جیرشون قطع میشه

استوایی گفت...

Ari Irani
این که نظام کثیف یا که نه نمیدونم فقط میدونم آدما باید تمیز باشن و عاقل

آقای رگبار گفت...

یادش بخیر چقدر این جهانگیرالماسی رو دوست داشتم .
خب پسر عزیز استوایی
این بیچاره هم خرج زن و بچه داره . همه که نم یتونن کا رکنن بعضی ها هم باید برن تو ان فرهنگستان معروف و از این جور افاضات در کنن

استوایی گفت...

بله شایدم چون از اینجور افاضات میکنن میرن تو فرهنگستان رگبار جان .

Ahangar گفت...

زمان: زمستان 78
مکان: بوتیک MADOC در خیابان چرچیل
پس از سی دقیقه اصرار جهانگیر خان در برابر چشمان بهت زده من و شاگرد مغازه که من فلانی هستم و شما نمی خواهی این دو شلوار را کادو بدی به ما!فروشنده از کوره در رفت و گفت آقا وردار ببر خجالت بکش! جهانگیر که گمانم والدینش می دانستند چه موجود حقیری خواهد شد و این گونه نامش نهاده بودند! نه خجالت کشید نه شرم کرد! گفت یک کیسه هم میدین? که اینبار فروشنده به سبک اکبر میثاقیان ایشان را به بیرون هدایت کرد و فکر می کنم ضرر و زیانش را هم کشید رو شلوار راسته, کمر 28 آن زمان ما!

استوایی گفت...

بابا آهنگر پس این بنده خدا خیلی باحال بوده و ما نمیدونستیم