۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

جوجه کوچک ... !!!

حکایت غذا خوردن ما هم در این ولایت غربت در نوع خودش کلی جالبه بخصوص از وقتی که دوستیمون با دوست چینی - مالایی (صاحبخانه عزیز ) روزبروز بیشتر و روابط صمیمی تر میشه . کار بجایی رسیده که در هفته سه یا چهار شب به اتفاق به رستورانهای مختلف چینی ، هندی ، مالزیایی ، ایتالیایی وفست فود ... سر میزنیم .
نا گفته نمونه تو این دیار غذا خوردن تو رستوران بسیار با صرفه تر از درست کردن غذا در منزل است .
خلاصه دلتون نخواد همه چی خوردیم از پرنده تو آسمون بگیر تا صدف کف دریا . میگو ، صدف ، هشت پا ، خرچنگ ، کوسه و انواع ماهی عجیب و غریب ...
اما همش یک طرف جوجه کوچک هم یک طرف ...
تو راه سفر برگشت از پنانگ شب قرار شد بریم یه جای قشنگ بالای یه تپه که چند تا هتل و شهربازی و کازینو است و شب و اونجا بمونیم . نرسیده به مقصد دوست عزیز تصمیم گرفت که شام را در یک رستوران چینی صرف کنیم ما هم از بس غذاهای عجیب و غریب خورده بودیم تو چند روز سفر در پنانگ دلمون لک زده بود واسه یه غذای آشنا ...
همیشه این دوست عزیز با توجه به سلیقه ما یکسری غذا سفارش میده و قبل از آماده شدن غذا کلی اطلاعات در مورد مواد مصرفی و طرز پخت و خاصیت غذا ها به ما میداد .
خلاصه گفت که براتون جوجه کوچک سفارش دادم ... غذا که اومد من و همسر استوایی خوردیم ، خیلی بدمون نیومد اما خیلی هم ساده نبود باورش که این گوشت مرغ یا جوجه باشه . دوستمان و همسرش هم اصرار داشتن که نگران نباشید جوجه کوچک است.
روز بعد که سفر رو به اتمام بود و در پایان سفر بودیم و برسم ایران از همسفرمون تشکر بجا می آوردیم ، دوست عزیز و همسرش اذعان داشتن که این سفر با یک راز کوچک همراه بود. همانجا بود که بنده فهمیدم ای داد و بیداد این رازه مربوط به همان جوجه کوچک است . بعد از کلی خنده و تعجب و نگرانی فهمیدیم که بله جوجه کوچک همان قورباغه خودمان بوده است ...
خلاصه اینم آخر و عاقبت ما در ولایت غربت ، هی نشتم گفتم عربهای ملخ خور ، سوسمار خور ... خودم قورباغه خور شدم ...

۲ نظر:

آقای رگبار گفت...

دیدی ؟
بهرام که گور می گرفت همه عمر دیدی چگونه گور بهرام گرفت؟
داداش استوایی هم فونتای وبلاگت درست شدن هم خودش باحال تر شده هم همه چی .
از این جوجه کوچیکها برای ما هم نگر دارین !!

وحید گفت...

نوش جون D:

تا تو باشی قدر غذاهای جاده کلرادو رو بدونی